لذت كمك به هموطن/خاطرات شهيد محمد علي دولت آبادي

۱۸ بازديد

خاطرات شهيد محمدعلي دولت آبادي/لذت كمك به هموطن

خاطرات شهيد محمدعلي دولت آبادي

نقل خاطره از پدر شهيد محمدعلي دولت آبادي

لذّت كمك به هموطن

محمد تازه چند ماهي بود كه در كلانتري 120 سيدخندان مشغول انجام وظيفه به عنوان پليس110 شده بود.

شبي محمد پس از پايان شيفت به  منزل آمد.زمستان بود وساعت از 23  گذشته بود.

در را كه برايش باز كردم لباسهاي خيس و گلي محمد و چهره  سرمازده اش به خوبي نمايان بود.

به داخل خانه آمد و با همان لباسهاي خيس وگلي جلو بخاري ايستاد تا سرما از تنش بيرون رود.

كمي كه گرم شد لباس عوض كرد و پس از شستشوي دست و صورتش ، كنار سفره غذا كه برايش آماده كرده بوديم نشست.

مادرش چون صبح زود سركار ميرفت و خواهر هم  به مدرسه، هر دو خواب بودند و فقط  من طبق معمول هرشب بيدار بودم.

باهم شام خورديم (معمولا من شبها بخاطر اينكه تنها نباشد با محمد شام ميخوردم البته شبهايي كه مادر و خواهرش بخاطر مدرسه و كار خواب بودند وگرنه همه با هم شام ميخورديم).

محمد عليرغم اينكه لباسهايش را عوض كرده و گرم شده بود ولي هنوز كمي ميلرزيد.

طاقت نياوردم وگفتم : بابا چرا اينجوري؟ گفت: دنبال متهم بوديم و باران هم مي باريد ومنهم سوار موتور بودم .

گفتم آخه بابا اينجوري كه تو هرشب يا لباسهايت پاره و يا خيس است و گلي و يا خودت زخمي و اينجوري سرمازده وخسته، از پا مي افتي.

جوابش آنقدر دندان شكن بود و قاطع  كه ديگر هيچوقت  گله نكردم.

گفت: بابا من بيشتر روي سرقت كار ميكنم و معمولا اين سارقين هم اتومبيل هايي مثل پرايد و پژو را ميزنند چون سرقت آن برايشان راحت تراست.

اينگونه ماشين ها  براي افراد كم درآمد جامعه است كه يا  با همين اتومبيل امرار معاش كرده و هزينه زندگي خانواده خود را فراهم ميكنند ويا كلي كار كرده و پس انداز نموده اند تا توانسته اند اتومبيلي براي راحتي خانواده خود تهيه كنند.

حال يك سارقين از خدا بي خبر با سرقت اين ماشين مشكلات فراواني براي آنان ايجاد ميكنند.

او گفت : بابا نميداني وقتي يك اتومبيل را به صاحبش برمي گرداني چه لذتي دارد.گفت: رساندن حق به حق دار آنقدر اجر و پاداش دارد و آنقدر دعاي خير بهمراهش است كه نميتواني تصور كني.

گفتم : تو كه هنگام تحويل خودرو ، پيش آنها نيستي كه ازتو تشكر كنند.

گفت: خدا كه هست تا ثوابش را برايم بنويسد!!!!

فقط شرم وحياي پدر و فرزندي باعث شد آن لحظه نپرم و در آغوشش نگيرم.

جوابش طوري بود كه اگر حتي ذره اي هم شك داشتم كه او بزرگ نشده، آن جوابش شك مرا به يقيين تبديل كرد و دانستم  كه محمد از من خيلي بزرگتر و جلوتر است.

خاطرات شهيد محمدعلي دولت آبادي/لذت كمك به هموطن

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.